شبی بارانی برای دوری از خود و رسیدن به تو

باید به خاطر این قساوتم خودم را تنبیه میکردم تا به خاطرم بماند نباید تو را به خاطر

دیگری نگران کرد.و این کار را انجام دادم.از بی نقطه ای شروع کردم و زیر رگبار باران

قسم خوردم که تکرار نکنم.با تو پروازهایی پیاپی تا کنون داشته ام.وجودت ـ آمدنت ـ

سبب رشد من شدبارها گفته ام وخودت خوب میدانی.به این باور رسیده ام که مادیات

برای این ارتباط مسموم است.قدرتهایی مارا یاری میکنند و به ما میفهمانند که باید به

آنها اعتماد کنیم.به دنبال مادیات بودن آنان را از ما ناامید میکند و نگرانی آنان من و تو را

به هم میریزد.تمام تمرکز ما از عشق به دست میاید.با عشق و اطمینان ثروتها دراختیار

ما قرار میگیرد. نباید خود را به زحمت زیادی بیاندازیم وقتی مسیر خویشتن را یافته ایم

ما هردو عنصری خاص بودیم که حال با هم ترکیبی کیمیایی به وجود آورده ایم.زندگی

در دستان من و توست.از شدت باران سردم شده است.انگشتانم قدرت فرستادن پیام

ندارند.آب از میان موهایم میلغزد و بر صورتم میریزد تا با اشکهایم بر پوستم جاری شود.

یکجور غسل تعمید زیر باران .از باران خواستم که بخواهی من را ببینی.و تو خواستی و

مرا بخشیدی.بزرگوارانه و پدرانه به کودکی ام لبخند زدی.دستانم را گرم نمودی.و باز

مثل کودکی دخترانه وتو پدرانه برایم قصه گفتی و مرا خواباندی تا نهراسم از غریبه.

میدانم که مادرت روزی همان مادر گمشده ی من میشود و من بزرگتر تاسپاس گویم

تمام زحمات خانواده ای کیمیایی را.میبوسمت تا دوباره شب شود و من همان دخترک

گندم گون کاراییبی درپاریس به آغوشت پناه آورم ودر گوشم داستان کهنه سربازعشق

را بسرایی و در خواب بیدار شوم. سرباز را به آغوش کشم و در گوشش بگویم تو

نگهبان منی قلبم را به تو میسپارم.

 

 

اما حقیقت آن است که(دوستشان دارد)چون بر آنان مسلط است

میکوشد تا با مادیات با تحسین با مطمئن ساختن به محبت خودبا لطیفه و سخناوری

وغمخواری به آنان رشوه دهد.بسا که به آنها همه چیز میدهد همه چیز به استثنا یک

چیزـ حق آنکه مستقل و آزاد باشند.این وضع در روابط میان والدین و فرزندان غلبه دارد.

حالت تسلط و مالکیت اغلب به وسیله حجابی که به صورت غمخواری(طبیعی)و جهد

در حفاظت کودک جلوه گر میشود پنهان میگردد.بچه را در قفسی طلایی محبوس میکنند

و به او همه چیز میدهند به شرط آنکه قفس را ترک نکند.وقتی کودک بزرگ شد در او

ترسی عمیق از عشق پدید میآیدچون در چشم او عشق گرفتاری و برخوردن به مانع در

راه نیل به آزادی است.            گریز از آزادی(ص۱۵۲)

کیفیت پویای عشق در همین تضاد است که از نیازبه غلبه بر جدایی بر میخیزد و به

وحدت منتهی میشود.زندگی فقط دارای یک معنا است و آن خود زندگی کردن است.

آینده متعلق به آزاد مردان خواهد بود.انسان سرشار از دلیری و نیکی است در روزگار

پرآشوب با همه ی شکستها

بر زانوان خویش تکیه میکنم

نمیشود نام کفتاررا بر ادم نماها گذارد که توهینی بس سنگین به جانداران خالی از شعور است.

چشمانم گشوده است و با ذکاوت اطراف را مینگرم.نه مثل افلاطون چراغ راه است ونه عدم نیچه

باید باور کنی که خودت هستی تا به تیرهای رها شده ی بی هدف ـ نشانه ندهی.

راه را با تو آغاز نموده ام و از تو آموختم که اینگونه حرکت کنم.نه پیامی بگذارم و نه رد پایی

ببری با روحی از پرنده

با تو روحم پرواز راآموخت ودل به قفس نخواهم سپرد.

بگذار درهای قفسهایشان باز بماند شاید پرنده ای دیگر راه خویش بیابد.من اسیر نخواهم شد.

که پرواز را با تو آموختم .با تو به اوج رسیدم و با تو عمق لذت پرواز را لمس خواهم کرد.

بالهای ما بزرگتر از درهای قفسهای زمینیند.