رسوای رسوا

امشب به کوی ات آمدم  دانم که در وا میکنی 

رحمی به این خونین دل رسوای رسوا میکنی 

 

ای دل بیاموزی اگر راه درست عاشقی 

با هر چه او قسمت کند صبر و مدارا میکنی 

 

این چرخه میچرخد بسی بهر حساب هر کسی  

یکروز جبران میکنم جوری که با میکنی  

  

آشفته بازاری مکن ای دزد مادرزاد دل 

صد حلقه می پیچی به هم تا یک گره وا میکنی

 

گه در تماشاخانه ی قسمت مرا بازی دهی  

گه نقشهای خویش را در من تماشا میکنی

نظرات 2 + ارسال نظر
شاهین جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ب.ظ

از پشت پنجره های بسته خانه
حیات را دیدم
وقتی که در هیئت وحشت
از چشمان عروسکم
بامن سخن میگفت
من در میان اشکها
او در میان حوض
بیهوده دست و پا میزدیم.

مریم چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:10 ب.ظ http://www.tagzbook.com/

سلام دوست خوبم.
خیلی مطالب جالبی می نویسی. واقعآ از وبلاگت خوشم میاد.
مریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد