-
از من بگذر
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 00:08
بگذر تا در شرار من نسوزی بی پروا در کنار من نسوزی همچون شمعی به تیره شبها میدانی عشق ما ثمر ندارد غیر از غم حاصلی دگر ندارد ۰تورج نگهبان*
-
من هر روز یک انسانم
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 21:55
اگر به خانهی من آمدی برایم مداد بیاور مداد سیاه میخواهم روی چهرهام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم ! یک مداد پاک کن بده برای محو لبها نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان سیاهم کند ! یک بیلچه تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم شخم بزنم وجودم را . . . بدون اینها راحتتر به...
-
رسوای رسوا
جمعه 29 مردادماه سال 1389 23:07
امشب به کوی ات آمدم دانم که در وا میکنی رحمی به این خونین دل رسوای رسوا میکنی ای دل بیاموزی اگر راه درست عاشقی با هر چه او قسمت کند صبر و مدارا میکنی این چرخه میچرخد بسی بهر حساب هر کسی یکروز جبران میکنم جوری که با میکنی آشفته بازاری مکن ای دزد مادرزاد دل صد حلقه می پیچی به هم تا یک گره وا میکنی گه در تماشاخانه ی قسمت...
-
زنی را
شنبه 12 تیرماه سال 1389 00:37
زنی را می شناسم من زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد ولی از بس که پُر شور است دو صد بیم از سفر دارد زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است چرا دل را به او بسته کجا...
-
بعد از تو با من چه کنم؟
چهارشنبه 11 فروردینماه سال 1389 17:01
سوالی که بارها از ترس نبودنت بارها بی پاسخ ماند بیش از چند صد روز است که تو رفته ای از من سفر کرده ای مرگ تو و.... من خالی از جان بعد از تو بر من چه گذشت؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 08:13
Good is underneath every single thing that appears to be negative. If we can know that good is all there is, including in a negative situation, then we will see a negative situation transform into all good. Most people keep the good away from themselves because they label something as bad, and then, of course, that...
-
سازهایی بر باد
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1388 00:08
ملودی ناکوک صدایت هنوز در پیچ و خم گوشهایم طوفان وار می پیچد و تو چه ساده انگارانه میسرایی هجویات ذهن بسته ات را در این اندیشه بودم که سکوت کلی شد بیشتر از جمع تمام صحبتهایت
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 شهریورماه سال 1388 08:47
-
.....................
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 07:49
نمیفهمم که این درون مایه ی نگران از بودنت را چگونه به نبودنت بسپارم گاه گاه نفسی پرازنفرت را پک میزنم در درونم میرچرخد و با حرصی از انگاره ندیدن تو خالی از سکوت میشوم . به آسانی نگاهی کودکیم را ربودی و در دل تهی ترسم نهالی از اطمینان کاشتی .تا نهراسم از شب و خودت شب را به روزهای بازیگوشیم به سوغات تحفه کردی. باز...
-
حقیقت
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 19:01
مدیتیشن حالتی از بی ذهنی است.حالتی است از آگاهی بی اندازه خالص.در حالت عادی آگاهی مملو از زباله است,درست مانند آینه ای که با غبار پوشیده شده باشد.ذهن همواره پر است از هیاهوی افکار در حال گذر, آرزوها,خاطره ها,هیجان ها همگی در حال عبور هستند,واقعاً که یک هیاهوی دائمی در ذهن وجود دارد. حتی در زمانی که شما در خواب هستید...
-
آگاهی
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 18:51
در جهان تنها یک فضیلت وجود داردو آن آگاهی است و تنها یک گناه،وآن جهل است و در این بین ، باز بودن و بسته بودن چشم ها،تنها تفاوت میان انسان های آگاه و نا آگاه است نخستین گام برای رسیدن به آگاهی توجه کافی به کردار ، گفتار و پندار است.زمانی که تا به این حد از احوال جسم،ذهن و زندگی خود با خبر شدیم،آن گاه معجزات رخ می...
-
یه ملودیه کوتاه
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 23:56
با صدای ناقوس قدمهایم گناه نا کرده را اعتراف کرد و چشمانم تیک تیک ساعت را به شمارش راه بدرقه کرد آه چه سنگین میشوم از بار گناه نداشته به جرم نشستن کنار سیب و گناه نا کرده آنگاه که عشق شدم تقدیم به تو
-
آهسته برگشتی
شنبه 13 تیرماه سال 1388 23:26
خیلی آهسته برگشتی در من و من سرگردان خیلی تند جستجویت نمودم دیر نیامدی که باید تندیسی به مقدار قامتت به عمق میساختم اکنون آماده ام در من حلول کن چشمانم گشوده است.
-
کودکم
جمعه 5 تیرماه سال 1388 23:11
سرت را به روی شانه هایم تکیه گاه میکنی و من استوار میمانم زایش مادر زایش عشق بوی کودکیت شانه ام را نوازش میکند و تو آرام همان مولود منی من در تو نهفته ام و تو نهفته ترین در وجودم به آغوش کشیدنی ترین حس دنیا دستان کوچکت را سایه ی روحم کن و بوسه ای بر گونه ام که تو نسل منی نسل مــــاذر
-
گناه دریا
پنجشنبه 26 دیماه سال 1387 22:51
برای رسیدن به لحظه ای از فردا با عجله پیاده رو های باران زده را می پیمایم عددد بیست و چهار را با هفتادوهفت جمع زدم و با چند پله تقسیم کردم تا به رنگ ارغوانی رسیدم . در هوای تو متن رویا را بیخواب میدیدم دستانم بر دستانت تکیه کرد تا در هوای لبانت گم شوم . نگاهم بر روی بدنت لیز خورد وتعادلم به هم ریخت تا تجسمم بر بسترت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 دیماه سال 1387 13:51
نگران نباش من آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام که دیگر هیچ وعده ی بی سرانجامی خواب و خیال آرزویم را آشفته نمی کند! حالا یاد گرفته ام که فراموشی دوای درد همه ی نیامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست. یاد گرفته ام که از هیچ لبخندی خیال دوست داشتن به سرم نزند ... یاد گرفته ام که بشنوم: تا فردا ... و به روی خودم...
-
بیکران
شنبه 22 تیرماه سال 1387 17:15
هنوز تو را نبوسیدم تاطعم بودنت بر وجودم جاری گردد اما ساده گی ات باز من را ................ وطبیعت تورا آخرین من نام خواهد نهاد مصمم میخواهمت و با تو به سوی روحت سفر خواهم کرد............ لذت عشق ورزیدن و زیستن توامان
-
نمی توانم از آنها جدا شوم
سهشنبه 11 تیرماه سال 1387 21:28
÷درم را بر نعش نطفه ام شناختم ومادرم را بر گور تولدم باز نعش دگردیسی خویشتن بر گور آغازین گریه ام وحلول خودم بر گورستان زمین و تکرار تردید بر نعش نطفه و گورستان تولد بهانه ی بقا
-
فرشته و گریز
دوشنبه 27 خردادماه سال 1387 00:54
سکوت شب و زوزه ی گرگ دلم میلرزد آرام به درختی صبور می شوم و سکوت میکنم زوزه و زوزه و زوزه قلبم به تنگ آمده و ترس از هر گوشه ای به من نزدیکتر تاریکی را نمی بینم و زوزه را نمیدانم شنواییم ناتوان از نشنیدن خویشتن را به اغوشم می سپارم و سپیدی دندانهایی که پوستم را نشانه گرفته اند نمی گریزم که آدمی روح را میدرد خودم را...
-
هیچ منزلی
شنبه 25 خردادماه سال 1387 13:01
از زندگی میات آدمیان امتناع می ورزم نه برای نیک بختی خویش که بدین سان روحم در ورای روشنایی اش و هماره رویاهایم سر خوشانه به این سو و آن سو می غلتند این چه زیستن است؟ سرزنش تان بیهوده است انبوهه ای دوست داشتنی هستید ومن در ژرفای خویش با کلامی زنده سرد صاف شبگون گشاده دست دلباز بهگام گاهی به دیدارتان میایم.
-
عصر سکوت
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 21:36
به خیالم پناه میاورم تا به باور تو نرسم و ندانم که ذهنم را حفره ای عمیق پر کرده چه سکوت سنگینی است وقتی نابودت کردم و تنها بر عمق حفره ی عقلم گورستانت را بنا نهادم تا از لحظه ی مرگت دور شوم با خطوط در هم ذهنم بر روی سنگ سرد قبرت تجربه را حک کردم به یادم میایی چنان که بوفان بر مزارت میسرایند و من از لحظه ی تولدم دور...
-
خالی از کلیشه
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 12:47
سوژه ای از میان این هیاهو آشکار شد تا حقیقت را نه............. خواست که دشمن خواب و سکوتم گردد خنده رو و مهربان بدرقه اش کردم رد پایی از خویش بر قلبش گذاردم. پر از تازگی رد شدم راه میروم میان نور و سکوت خنده رو و مهربان
-
فردا
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1387 15:58
و به فردا میرسیم . من منتظر میمانم که ارزش صبر کردن را داری و برای من ارزشمندی چه خورشید باشد و چه نباشد به فردا میرسیم. قرار بود عاشق نباشیم ونیستیم و به پایان کاری نداریم که همین دوست داشتن زیباست ودوستت دارم تنها برای خودت و تنها برای خودت
-
طاقت بیار
جمعه 16 فروردینماه سال 1387 12:08
دارم موسیقی گوش میکنم.ولذت تصاویری که هم میبینم و هم نمیبینم.دوست داشتنی هستی و آرزوهایی که از مغزم به سرعت نور میگذرد.ای کاش هایی که کاش وجود داشت.تنها ماندن برایم کابوس نیست اما تا زمانی که نبودی و الان در این لحظه میخواهم بمانی که تنهایی کابوسی است در واقعیت.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 09:20
آغاز کسی باش که پایان تو باشد هنوز سرم سنگین است.نمیشه باور کرد آدمی که فکر میکردم ساده است.فکر میکردم عاشقمه و فکر میکردم مثل بقیه آدمها دروغ نمیگه و .................... به خودم از دیشب هزار بار گفتم که همه مثل هم هستند همه انگار اگه دروغ نگند اگه نقش بازی نکنند اگه درست باشند میمیرند و کاش این لحظه نسل انسان منقرض...
-
داستان تمام شد
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 00:15
برای اینکه هفتم فروردین روی تمام خاطراتم خط ابطال بکشم زیاد طول نکشید.به جای عشق کافی است کمی اعتماد کنیم.
-
طبیعت
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 09:13
معنویت طبیعت.خط سیر باستانی.گذزگاه تاریخ روح است. رد پای راحتترین مسیر را در بهار قبل از وجود انسان باقی گذاشته اند.همراه طبیعت آغاز کن.
-
نبودنم
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 10:40
مسافری که نه میرود و نه جمع توانش مجال ماندن میدهید.در سرای آشفتگی و بی نیازی به رفتن میاندیشد و میاندیشد.از پس خاطرات غبار گرفته خود را میکاود و میجوید. غمی نیست تنهایی برای مسافری که توشه اش عشق و امید و لحظه است.هر مکانی اینجا است در وجود یقین.و باید در سفر به یقین رسید تا ادامه داد و ادامه داد.خلق لحظه و حرکت با...
-
وجودی بی انتها
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 01:24
نمیدانیم والنتاین چه مفهومی دارد.صرفا همین که غیر همجنسی را کنار خویش احساس میکنیم کافی است تا احساس کنیم در چنین روزی عاشقیم. تلخی زمانی است که در چنین روزی مجبور باشی تنها عشقت را تنها در درون بقا دهی مثل والنتاین منتظر لحظه ای برای رسیدن با اینکه میدانم آب هرگز نمیجنگد.جریان خواهم داشت.
-
بعد از دو شب
شنبه 6 بهمنماه سال 1386 00:40
آرامش امشب مانده از خاطرات شیرین وخوشمزه گذشته است.برای باران شعر نگفتیم و در سکوت زیر رنگ نقره ای فام ماه نگریستیم.زمان را با غزلهای فال گونه ی حافظ نیالودیم.وشب را تا صبح بیدار نماندیم.حسرتی به دل راه ندادیم. و تنها زیستیم و شکوه زیستن و بودن را تجربه کردیم .آلفردو و کی پر ـ گوشت چرخ کرده ـ پیازـ رب ـ سیب زمینی ـ...