گناه دریا

برای رسیدن به لحظه ای از فردا با عجله پیاده رو های باران زده را می پیمایم عددد بیست و چهار را با هفتادوهفت جمع زدم و با چند پله تقسیم کردم تا به رنگ ارغوانی رسیدم . در هوای تو متن رویا را بیخواب میدیدم دستانم بر دستانت تکیه کرد تا در هوای لبانت گم شوم . نگاهم بر روی بدنت لیز خورد وتعادلم به هم ریخت تا تجسمم بر بسترت همگون گردد.انگشتانم با انگشتانت مینوازد و عشق میسراید .بوسه ای بر خستگی سکوت لبهای من.............. تو. پیراهن تن من. طعم پوستت را میچشم تا بالهایم فراز و فرود بدنت را اوج گیرد و تو بر اقلیم تنم پرواز میکنی. رقص باد و طوفان. حلقه ی دستانت بر مرکز هر مدار مواج تنم فرومیریزد. بر ترنج قالی سینه ام قلبم عشقت را سجده میکند .در متن من با شبنم جسارتت دریا می شکفد ومحتاج توام تا فردایی نماند و چیزی نمیدانم اقیانوسی ارام پهلو گرفته بر ساحلش سکوت مهتاب چشمانم بر سوسوی نفست در لحظه محتاج توام اغوشت را برای خواب من بگشا
نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:46 ق.ظ

vaghean ziba bud

دختری با دامن حریر یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ق.ظ http://www.patty.blogsky.com

سکانس ِ آخر وجودم
بد جور بوی زندگی می دهد
.
.
.
می خواهم بخوابم
صعود نزدیک است
حصاری نیست
دیواری نیست
...
می خواهم
بخوابم
.
.
.
اگرچه
...
ماه با چراغ های خاموش کاری ندارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد